خاطرات یک شلخته



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


این روزها با خودم فکر میکنم چه خوب شد که بنزین گران شد

نه که مرفه بی درد باشم و ککم هم نگزد که قرار است همه چیز به قیمت پول خون اجدادمان باشد

اینطور هم نیست که آدم خیلی با کلاسی باشم و از قضا طرفدار پر و پاقرص محیط زیست باشم و بگویم ماشین کمتر هوای بهتر

ولی این روزها که اینترنت قطع  هست (برای ما هنوز قطع است) فرصت دیدن خودمان را داریم،انقدردر پیچاپیچ اینستاگرام و یوتیوب و غیره وذلک گم شدیم که پیدا کردنمان کار خداست

حالا همگی میگوند که ما مفید استفاده میکنیم و جهت ارتباطات جمعی و فلان و بهمان

ولی خودمانیم فکر کنید چندساعت از عمرمان میتوانست بهتر باشد

کنار خانواده باشیم ، یا یک کار مهم کرده باشیم یا اصلا هیچکدام به خودمان فکر کنیم

فکر میکنم ما جماعت جدید بیشتر خرقه فیلسوفان و عارفان به تن داریم و حرف های بزرگ و دهن پر کن میزنیم ولی ما حتی خودمان را هم نمیشناسیم هزاران هزار اطلاعات دریافت میکنیم که اصلا نمیدانیم کجا به کارمان می آید خیلی هایشان واقعا کاربردی ندارند

ما در بمباران اطلاعاتی هستیم ولی مسایل مهم زندگی که به آنها نیاز داریم را نمیدانیم ما به خودمان و کشف درونمان نیاز داریم ما به کشف انسانیت گم شده نیازمندیم

در زندگی جدید همه ما در ویترین زندگی میکنیم

ببینید من چقدر کتاب خواندم

ببینید کدام دانشگاه هستم

ببینید چقدر ماشین گرانی دارم

ببینید من چقدر عارفم کمانچه میزنم و عطار میخوانم و چه و چه

ببینید من چقدر قشنگ دلمه پختم این فوت کوزه گری منه

مرا با روپوش پزشکی ام ببینید

ببینید من چقدر نهیلیسمم چون قهوه میخورم و صادق هدایت میخوانم

ببینید من چقد خوشبختم من وعشقم یهویی

ببینید من چقدر فیلسوفم چون نظریات کانت را دنبال میکنم

ببینید ببینید ببینید

خسته نشدیم از دیدن ها؟؟

یکم زندگی لازم داریم همه ی مان

ما مانکن نیستیم قرار بود آدم باشیم

کمتر ببینیم و بیشتر زندگی کنیم

 


من یه کارمندم

نه از اون کارمندا که حقوق میگیرن که چایی بخورن (البته بعضی وقتا اینجوری میشم) ، من از اون دسته ام که بدون اینکه حقوق بگیرم چایی میخورم

از اون جماعت نخبه هم نیستم که بگم فلان دانشگاه  خیلی رده بالا درس خوندم ولی وضعم اینه که بقیه بیان بگن وامصیبتا نخبگان ملت به هدر رفتن

من یه جوجه مهندس خیلی خیلی معمولی ام که از قضا به ضرب و زور یه کار پیدا کردن برام ( که خوشبختانه حقوق نداره توش که من عذاب وجدان بگیرم که با پارتی اومدم سر کار و یکی دیگه حقش ضایع شده) از همین تریبون اعلام میکنم عزیزی که قرار بوده جای من باشی خیالت راحت از دماغم دراومده

حالا وقتی میگم معمولی فکر نکنید که روم به دیوار خنگم ، نه اتفاقا خیلی باهوشم فقط هوشم بقول صاحب نظران در مسیر تلاش قرار نگرفته و بقول خودمون همچین بگی نگی یه ذره زیادی تنبل بودم

منم آرزو های خیلی زیادی داشتم، کیه که نخواد از نخبگان باشه مثلا خود من حاضرم یه دست و پامو بدم بره ولی نابغه باشم خلاصه اینکه نتونستم به حسن کچل تنبل درونم حالی کنم که بابا یکم بجنب به خودت دیر شد

آرزو ها رو که باد برد که صد البته خود کرده را تدبیر نیست !!!! من موندم وآدمی که گیر کرد توی گذشته

خودم بزرگ شدم ولی آرزوهام موند تو همون سالها و من دیگه نشد که بشم آدم قبلی (لازم به ذکر که خود کرده را تدبیر نیست)

جونم براتون بگه که ما ورداشتیم با یه من افسردگی به اصرار اَبَوی گرام پس از کنکور رفتیم دانشگاه ،دوست پیدا کردیم ، درس خوندیم ، به رشتمون علاقه مند شدیم (میدونید که این ور دنیا اول رشته رو انتخاب میکنن بعد علاقه مند میشن در پاره ای از موارد بعضا اینجوری ازدواج هم میکنن که کاملا موضوع شخصیه و به من مربوط نیست) همین جوری کج دار و مریض درسمونم تموم کردیم

اومدیم سر کار و عاشق شدیم و ازدواج کردیم

هم زندگی کردیم و هم کار وساختیم یه جاهایی هم سوختیم ولی بازم نشدیم آدم قبلی و ازمون یه نسخه تنبل سرخورده کپی شد تو زندگی

این همه داستان حسین کرد خوندم که بگم جماعت نذارید دیر بشه که وقتی دیر شد ،گیر میکنید تو زمان و هیچوقت آدم قبلی نمیشید.

 


دیروز بالاخره بعد چندماه حقوق گرفتم البته هنوز کلی معوقه دارم ولی خب یک مو از خرس کندن غنیمت است

دو هفته تموم سخت کار کردم از 8 صبح تا 4و نیم یه یک بند کار و کار و کار ولی اینکه اخرش بهم حقوق دادن خیلی چسبید

امروز نمی خوام موضوع خاصی رو دنبال کنم فقط میخوام همینطوری یهویی برای خودم بنویسم از هرچی که دوس داشتم اخه این دوسال گذشته رو اینقدر غرق زندگی مشترک بودم که به ندرت برای خودم زمان داشتم (به جز وقتایی که کتاب خوندم ) برای همین اینجا رو ساختم که از هرچی دلم میخواد بنویسم مثلا در مورد حال و احوالم

طبیعتا حال من باید خوب باشه !

من با عشق ازدواج کردم با وجود مخالفت هایی که بود تونستم همه رو راضی کنم و حالا همسرم و فوق العاده زیاد دوست دارم  نه که همه چی خوب باشه و اصلا بحث یا اختلاف نظری نباشه برعکس ما به نامتمدنانه ترین روش ها باهم بحث هم داشتیم ولی در نهایت این عشقه که پیروز میدان اختلافاته البته کل کل ها هنوزم به قوت خودش باقیه

وضع مالیمون خداروشکر خوبه اونجوری نه ک جز مرفهین بی درد باشیم ولی خب دستمون به دهنمون میرسه و نیازمند کسی جز خدا نیستیم هردومون کار و تلاش میکنیم کنار هم که فوق العاده لذت بخشه

توی این وضع نا بسامان جامعه که بزور یه کار بدرد بخور پیدا میشه کار هم داریم حالا درسته که من حقوق نمیگیریم ولی خب همون سالی یبارش هم یه کمک بزرگه

خانواده خیلی خوبی دارم که همیشه تو همه ی شرایط  در کنارم بودن یه پدر و مادر و البته خواهر و برادر مهربون

خانواده همسرم رو فوق العاده دوس دارم چون واقعا مهربونن هستند ی رابطه فوق العاده با کمک هم ایجاد کردیم

یه عشق کوچولو دارم که خدا میدونه چقد عاشقشم خودش به تنهایی کلی انگیزه است

 

همه اینا رو گفتم که آخرش بگم من این همه خوبی رو میبینم

اما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حال من خوب نیست

و این تقصیر هیچکس نیست ، جز خودم

من خوب نیستم میدونم چرا ولی نمیتونم کاری کنم که خوب بشم  . اینکه ادم بدونه خوب نیست و چرا خوب نیست و صد البته بدونه باید چیکار کنه و نکنه ، واقعا در نوع خودش فاجعه است

من دچار کرختی شدم ، چیزایی که ی زمانی برام مهم بود و میخواستم درستش کنم الان دیگه حتی از فکرشون هم فرار میکنم

من هیچوقت نشد که منی که میخواستم بشم چون تلاش نکردم

حالا تو اوج خوبی میبینم که هیچی سر جاش نیست و من ، من نیستم

حال من خوب نیست!!!کاش میشد اینو داد بزنم و به همه بگم


دیروز همکارم (آقای نگهبان) برای همسرم از تو باغچه اداره گل نرگس اورد و والا مقام همسر هم لطف کرد و گلها رو با عشق به من تقدیم کرد.البته ناگفته نماند که شب قبلش یکم نمک به زندگی اضافه کرده بودیم و مزه ی زندگیمون به شوری میزد.خلاصه اینکه امروز هرکس وارد اتاقمون میشد کلی حس مثبت میگرفت به قول خودمون روزش ساخته میشد.

امروز برای ناهار با همکارا رفتیم فلافل خوردیم که من عاشقشم ولی خوشیم بیشتر از این بود که نیازی نبود غذا رو اماده کنم و از طرفی یه کووووووووه ظرف و لباس نشسته دارم و جرات ندارم برم توی آشپزخونه.و با اجازه بزرگترا باید عصری برم خونه مامان اینا و چون سریع حرکت میکنیم و همسر عجله داره برای رفتن به زادگاه و منزل پدری ، این بنده حقیر وقت زیادی برای انجام کارام ندارم  که خوب ناگفته نماند که همش تقصیر خودمه یه هفته تمام تنبلی کردم ، من کلا تو کار خونه تنبلم از قدیم الایام هم اینجوری بودم.

خلاصه اینکه من اصلااااااا زن خونه ی خوبی نیستم بیچاره والا مقام همسر خیلی طفلی که گیر منه نابلدِ تنبل افتاده ولی چه باک که عشق نگهش داشتهlaugh. اگر کاستی هست از همین تریبون اعلام میکنم که عزیزم به خوبی خودت ببخش.

ولی راستش رو بخواید حالا که فکر میکنم عشق چیز خوبیه، اینجا قصه نیست که دخترای قصه همیشه خوشگل و خوش پوش و مرتب و مهربون باشن. اینجا واقعیته که خیلی وقتا زشت و بدخلق و نامرتب و شه ای.

عشق اونه که توی واقعی رو بخواد و تو نترسی که منو رها میکنه و ازم من بهترا هستن .

عشق اونه که توی نابلد و برای همیشه بخواد. حتی اگه مریض باشی حتی اگه کم بذاری حتی اگه بد باشی.

.

.

.

مخلص کلوم همه میتونن عاشق خوبیا باشن ولی اگه عاشق خوب و بد همدیگه بودید اونوقت که جنس عشقتون اصل اصله.

 

 


بالاخره موفق شدم در یک روز بارونی آش بخورم

دیشب رفتم خونمون و به مامان سفارش آش دادم خیلی بهم چسبید یادم رفته بود وقتی میای خونه و مامان غذای مورد علاقه تو رو میپزه چه حسی داره دلم تنگ شده برای خودم تو خونه ی پدری این از بدترین نوع دلتنگیاست اخه برطرف نمیشه چون تو دیگه اون ادم سابق نیستی

ظاهر قضیه اینه که از خونه و اتاقی که کلی باهاش خاطره داری میری و یه زندگی شاد میسازی ولی باطنش.امان از باطنش

باطن قضیه اینه که تو دیگه دختر کوچولوی مامان وبابات نیستی و نمیتونی وقتی دلت گرفت بری پیش مامانت بزنی زیر گریه ؛ نه که نشه ها ولی خب ادم دلش نمیاد چون نگران میشن و فکر میکنن حتما تو زندگیت مشکل داری

من زیاد میرم خونمون ولی دلتنگیم برطرف که نمیشه هیچ ، بیشترم میشه وقتی میرم تو اتاقم دلم میگیره بغض میکنم بعضی وقتا واقعا دلم میخواد برگردم خونه و بشم همون ادم سابق نه که مشکلی باشه که نشه برطرفش کرد، نه

فقط دلم میخواد دختر لوس مامان و بابام بشم باز.

قرار بود کمدی بشه ولی نمی دونم چرا تراژدی شد.

.

.

.

یک عدد حدیث با دلتنگی برطرف نشونده.


عرضم به حضور منورتون که امروز اینجا بارونه ما جنوبیا همچین بگی نگی برف ندیده ایم و ته کِیفمون اینه که بارون بیاد بریم زیر بارون موش آب کشیده بشیم (تاااااااازه اگه بارون اسیدی نباشهfrown) بعدم با دست و پای یخ زده بریم بچسبیم به بخاری البته اگه روشن باشه اخه اینجا اونقدری سرد نیست که همیشه بخاری روشن کنیم , بعدشم یه آش مامان پز دبش بخوریم اما خب من که خونه بابام نیستم پس نتیجتاً مجبوریم پیتزای دیشبو بخوریمsad

پنجره ی اتاق کارو باز کردیم که بوی بارون بیاد توی اتاق و حض ببریم از این رحمت خدا

من عاشق بارونم ( البته بعد از والا مقام ،اینم بگم که خدایی نکرده شاکی نشه!!!!!!! )

مهربون باشیم مثل بارونheart

 


من به صورت یه خواننده مخفی وبلاگ بقیه رو میخونم یعنی هیچوقت نظر نمیدم یا ابراز وجود نمیکنم

قبل تر ها توی دوران پارینه سنگی که اینستاگرام داشتم اونجا هم همینجوری بودم ، حالا دقیق که نگاه میکنم میبنم من کل زندگیم همینجوری بودم

فقط کسایی که خیلی بهم نزدیکن میدونن کی ام و چطوری فکر میکنم یه جورایی من و امثال من تو جامعه محویم انگار.

دیشب با ی حساب سر انگشتی فهمیدم من حدودا 500 تا کتاب خوندم از 17 سالگیم تا الان ولی هیچوقت مث بقیه از کتابام نقل قول نکردم حتی با اینکه کلمات خوبشونو با ماژیک های لایت میکنم. انگار یجورایی یاد نگرفتم به بقیه بگم بابا نگاه کنید من چقده فرهیخته ام. البته بقیه رو همیشه به کتاب خونی تشویق میکنم فقط به خاطر خودشون. کلمات عجیب غریب بکار نمیبرم که نشون بدم چقدر متفاوتم.در مورد وضعیت جامعه سخنرانی های غرا انجام نمیدم در باب ت و دین و امثالهم و با کسی غیر از خانواده ام صحبت نمیکنم ( نه که بترسم فقط اعتقادم اینه ما ادما فقط میخوایم بقیه رو راضی کنیم فکر ما درسته پس کسی حرف کسی رو نمیشنوه حتی اگه حق بگه) البته اگه کسی باهام حرف بزنه مطمئنا در خصوص همین مسایل نظراتی دارم. در ادامه باید بگم من ادمی ام که گاهی بدم و گاهی خوب مثل همه مردم جهان. سعی ام بر درستکاری و راه حق رفتنه ولی واقعا هیچجا نه جوری  حرف میزنم و نه مینویسم که ایها ناس من خیلی علیه السلامم و این یه شعار نیست .

اینا رو گفتم تا برسم به این نقطه که گاهی خسته میشم از نمایش های اطرافم برای مثال یکی دنبال اینه که بگه من تغذیه ام فوق العاده سالمه و نگاه کنید چقد باکلاسم بعد بزووووور میخواد همون سبک زندگی رو قالب کنه به اطرافیانش

یا اینکه یکی میخواد بزووور به بقیه بگه نوع تفکرات اجتماعی و یشون غلطه و باید کاری که اون فکر میکنه درسته رو انجام بدن و همه  در حال جدل با هم دیگه هستن.(در هر دو طیف اینور و اونور بسیار مشاهده میشه و منظور دیدگاه خاصی نیست)

یا یکی که کتاب میخونه میخواد بزور خودشو فرهیخته نشون بده و لابه لای حرفاش نقل قول های کتاباشو میذاره که اینو به رخ بکشه یا بقیه رو نادان جلوه بده غافل از اینکه درخت هرچی پربارتر افتاده تر

یا یکی که ورزش میکنه

یکی که کار موفقی داره

یکی که دانشگاه خوبی رفته.

یکی که پولداره .

یکی که سفر زیاد رفته

یکی که آشپزیش خوبه .

یکی که نقاشه .

و  .

کاش یه زنگ بذاریم به اسم زنگ تفاخر نکنیم حتی بصورت پنهانی بعد توی این بازه زمانی بیایم خود پر عیب و نقص واقعیمون باشیم

اینجوری همه شاد تریم کسی هم غبطه زندگی بقیه رو نمیخوره.

البته من اینا رو همه از چشم رسانه های جمعی و فضای مجازی میبینمangry

بنظرم بیشتر ویران کننده است تا سازنده.

خلاصه اینکه دلم میخواد خودمون باشیم بدون ترس بنظر این معنای واقعی آزادیه، آزادی از .واقعا نمیدونم آزادی از چی شاید آزادی از خود غیر خودمون

پ.ن: البته که ادم نمیتونه همونطور که تو خونه هست بیرونم رفتار کنه منظور دست برداشتن از نمایش های خیابونی زندگی خوبهwinkادم میتونه با خودش بودن حال بقیه رو خوب کنه

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ردلاو چت|خاطره مدیر لاو چت عشق مانی جون است|چت لاو Trey طراحی نما نو پدید بهترین آفرهای آژانس های مسافرتی تهران موزیک باحال درخواستی دانلود آهنگ جدید التپه، پیوند تاریخ و طبیعت Anne